کد مطلب:88659 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

محافظت از دین











(حریزا دینه)

ترجمه: (می بینی پرهیزكار را كه) دین او دارای حرز و حصار و محفوظ است.

شرح: از صفات دیگر پرهیزكاران مصون بودن دین و عقائد آنها از اموری است كه موجب نقص و خلل در آن می شود، این محفوظ بودن دین ناشی از ایمان آنهاست كه با یقین آمیخته است.

در ذیل فراز: «ایمانا فی یقین» توضیح دادیم كه ایمان اشخاص و عقاید آنها دارای شدت و ضعف است گاهی از روی تقلید و بدون دلیل و استدلال است و گاهی از روی دلیل و استدلال است و گاهی بالاتر از این دو است: یعنی از روی علم است با آگاهی به این كه علم او هم صحیح و مطابق با واقع است و این «علم الیقین» است.

ایمان و اعتقاد تقلیدی و استدلالی هر دو با شبهه و اشكالتراشی ممكن است، تضعیف و یا تخریب شود، ولی علمی كه به صورت یقینی درآمد، احتمال خلاف در آن راه ندارد، زیرا دارنده ی این علم می داند كه واقع، همان ادراكی است كه كرده است.

[صفحه 392]

مرحوم خوئی شارح نهج البلاغه مصون بودن دین از شكوك و شبهات را عنوان كرده است و می توان گسترده تر از آن بیان كرد و مطلق چیزهائی را گفت كه موجب خلل و نقص و یا نابودی دین می شود، متقین دین خود را در حفاظت دارند، چنانكه اهل دنیا اشیاء گرانبهای خود را در گاو صندوقها حفاظت می كنند.

گاهی انسان تعجب می كند از بعضی كه دین و عقیده خود را به نازلترین قیمت می فروشند در حالی كه اگر ما به این قیمت نفروشیم ممكن است به قیمت گران بفروشیم!

چه افرادی بودند كه برای یك كیسه برنج دین و شرف فروختند و جای تعجب نیست چه تضمینی هست كه ما اگر در شرائط آنها باشیم چنین نكنیم!

بسیاری از افرادی كه در كربلا حاضر شدند و در لشكر عمر سعد قرار گرفتند، و با حسین بن علی (ع) و امام وقت خود جنگیدند، به خاطر گرفتن پول ناچیز به این كار اقدام كردند، آنها دین خود را فروختند. اینها افرادی بودند كه اگر گوهر ایمان و دین داشتند، در حرز و حفاظ قرار نداده بودند، بلكه در برابر طوفان شهوات قرار دادند و این طوفان بر حسب سنگینی و سبكی دین آنها، دین یكی را زودتر و دین دیگری را كمی دیرتر برد.

در انقلاب اسلامی كه به رهبری امام فقید، خمینی كبیر به وقوع پیوست چه بسیار افراد به ظاهر متدینی را دیدیم كه برای مالی اندك دین خود را فروختند و مردم را با بمب گذاریها به خاك و خون كشیدند، حتی میعادگاه نماز جمعه ها را با خون مردم و ائمه جمعه رنگین كردند! ولی این تاریخ است كه تكرار می شود و حوادث صحرای كربلا مكرر به نمایش می گذارد، ولی با بازیگرانی دیگر و این ما هستیم كه باید از تاریخ عبرت بگیریم.

ای كاش دین خود را می فروختند و دنیای خود را آباد می كردند، بعضی دین می فروشند و دنیای دیگران را آباد می كنند و این نهایت بدبختی است!

[صفحه 393]

در اینجا حكایتی تاریخی و واقعیتی دردناك را یادآور می شویم كه شاید پند گیریم و گوهر عقاید را با مطالعه عمیقتر و با ایمان بیشتر محفوظ تر گردانیم.

این قضیه را مرحوم شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا و مرحوم مجلسی در «بحار» آورده است. از عبیدالله بزاز نیشابوری كه مردی مسن بود، نقل كرده اند كه گفت: میان من و حمیدبن قحطبه الطائی الطوسی (والی خراسان) دوستی بود، من در بعضی مواقع وارد بر او می شدم، چون خبر آمدن من به او رسید، مرا استحضار نمود و من جامه ی سفر را عوض نكرده بودم و آن موقع ماه رمضان وقت نماز ظهر بود، چون بر او وارد شدم دیدم او را در خانه ای كه آب در آن خانه جاری بود، بر او سلام كردم و نشستم، پس طشتی و ابریقی (آفتابه ای) آوردند و دست او را شستند و مرا نیز امر نمود، دستم را شستم و غذا حاضر ساختند، در این حال به خیالم خطور كرد كه ماه رمضان است.

چون متذكر شدم، دست نگاه داشتم، حمید گفت چرا غذا نمی خوری، گفتم ماه رمضان است و من هم مریض نیستم و علتی ندارم كه روزه ی خود را افطار كنم، شاید شما را عذری یا علتی باشد كه، افطار می كنید.

گفت مرا هم علتی نیست، من هم صحیح و سالم هستم، در این حال اشك از دیده اش جاری شد و مشغول غذا خوردن شد، بعد از غذا گفتم چه چیزی تو را به گریه انداخت، گفت وقتی هارون در طوس بود، شبی كسی را نزد من فرستاد كه پیش امیرالمومنین هارون بیا چون وارد بر او شدم پیش روی او شمعی برافروخته و شمشیری كشیده بود و در كنار او خادمی ایستاده بود، سر خود را بلند كرد، و گفت: اطاعت تو نسبت به امیرالمومنین چگونه است؟

گفتم: به نفس و مال اطاعت می كنم، و حاضرم این دو را در راه شما بدهم، سر خود را به زیر افكند و اجازه مرخصی داد و كمی در منزل خود استراحت كرده بودم كه دوباره شخصی را نزد من فرستاد و گفت باز خلیفه تو را می خواهد، من در نزد

[صفحه 394]

خود گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون»، و بر خود ترسیدم كه عزم و اراده ی قتل مرا كرده باشد، قضیه به همان صورت اول گذشت و همان سوال را تكرار كرد من گفتم: به نفس و مال و عیال و فرزند اطاعت می كنم (العبد و ما فی یده كان لمولاه) این بار تبسمی كرد و اذن مراجعت داد، پس از مدتی كه بازگشته بودم، بار دیگر مامور او آمد: «اجب امیرالمومنین» باز امیرالمومنین، تو را احضار می كند، این بار نیز همان سوال را تكرار كرد و من گفتم به نفس و مال و عیال و فرزند و دین اطاعت می كنم (یعنی آخرین چیزی كه دارم، دین است كه در راه تو می دهم). خنده ای كرد و گفت: این شمشیر را بگیر و هر چه این خادم گفت عمل كن!

خادم شمشیر را به من داد و مرا بر در خانه ای كه بسته بود برد و درب را گشود، دیدم در وسط آن خانه چاهی است و در آن خانه سه اطاق بود، كه دربهای آن بسته بود، درب یكی را گشودم، بیست نفر را كه بعضی پیر بودند و بعضی جوان با موهای بلند، در غل و زنجیر دیدم، خادم به من گفت: امیرالمومنین تو را مامور كرده كه اینها را به قتل رسانی و همه از سادات علوی و از اولاد علی و فاطمه (ع) هستند، یكی یكی را گردن زده و جسد و سرها را درون چاه انداختم! سپس درب اطاق دوم و سوم را گشودم و در هر كدام بیست سید بودند كه مجموع همه ی آنها شصت نفر می شدند، بقیه را نیز به همین طرز به قتل رساندم، آخرین نفر، پیر مردی بسیار نورانی و روشن ضمیر بود، به من گفت وای بر تو جواب جدم پیامبر را چه می دهی كه اولاد او را چنین گردن زدی؟! خواستم دست نگه دارم خادم خلیفه نگاهی غضب آلود به من كرد و ترسیدم و او را هم گردن زدم و در چاه انداختم و پس از كشتن این شصت پیر و جوان علوی و فاطمی در یك شب، دیگر نماز و روزه برای من چه فائده ای دارد كه می دانم مخلد در آتش خواهم بود.[1].

آری حب جاه و مقام و شهوت انسان را به جائی می رساند كه با ارزشترین چیز

[صفحه 395]

خود را كه از جان و مال و ناموس ارزشمندتر است به بهائی اندك می فروشد، اگر همه ی دنیا را هم به انسان دهند در برابر زندگی ابدی آخرت بسیار كم ارزش است.

وقتی خبر عملكرد حمید (والی خراسان) را به حضرت رضا (ع) دادند، فرمود یاس و ناامیدی او از رحمت پروردگار، گناهش بیشتر از قتل شصت سید هاشمی است![2] (یعنی گناه ناامیدی این قدر بزرگ است و درگه او درگه نومیدی نیست).

مواظب باشیم دین فروش نشویم، نه ارزان نه گران، در این وادی ما باید به كسی اقتداء كنیم كه فروشنده نباشد، به مولائی چون علی بن ابیطالب اقتداء كنیم كه می فرماید حاضر نیستم كمترین ظلمی به كسی نمایم و دانه ای از دهان موری گیرم، به این مولی اقتداء كنیم كه چراغ بیت المال را به خاطر حرف خصوصی طلحه و زبیر خاموش می كند. به او اقتدا كنیم كه در برابر تقاضای برادرش عقیل، آهن داغ به دست او نزدیك می كند، به فرزند او حسن بن علی اقتداء كنیم كه جان خود و یاران خود را می دهد، ولی دین نمی دهد، حاضر به اسارت زن و بچه خود می شود ولی عقیده خود را از دست نمی دهد، به برادرش ابوالفضل اقتداء كنیم كه وقتی شمر ذی الجوشن برای او امان نامه می آورد تا دین خود را به دنیا بفروشد دست رد به سینه آنها می زند، به حجر بن عدی ها و میثم تمارها اقتداء كنیم كه جان می دهند و از عقیده و آئین خود محافظت می كنند.

ای عزیز! رفیق، همسر، پدر، مادر، برادر، خواهر و فرزند گرامی هر كدام از تو توقعاتی دارند، خصوصا اگر به جائی رسید، از تو ملاحظاتی می طلبند، اگر دیدی تقاضاها و توقعات آنها مساوی با شكستن حریم دین است بگو تا این جا رفاقت و

[صفحه 396]

پدری و زوجیت و برادری و خواهری است، از این جا به بعد حریم دین است، دین فروشی نمی كنم، ضوابط مقدم بر روابط است، آن هم ضوابط و قوانین الهی.

مواظب باش كه شیطان تو را نفریبد كه دین فروشی آسان و عقوبت آن بسیار دشوار است. خداوند ما را از این امتحان الهی سربلند بیرون آورد و دین و عقیده ما را از گزند حوادث و فتن مصون و محفوظ دارد انشاء الله تعالی.

[صفحه 397]


صفحه 392، 393، 394، 395، 396، 397.








    1. بحار، جلد 48، صفحه ی 176 تا 178- عیون اخبار الرضا، جلد 1، صفحه ی 108.
    2. چهارده معصوم، صفحه ی 996، در همین كتاب صفحه ی 995 دارد كه هارون در طوس باغی داشت كه مكرر به طوس می رفت و در سال 193 به طوس آمد و فوت كرد و در باغ حمید بن قحطبه او را دفن كردند، در صفحه ی 996 نیز می گوید كه این حمید، همان كسی است كه در مجلس مامون در اثر اهانت به حضرت، شیر روی پرده به امر حضرت او را بلعید.